داستان طنز فضایی و فضایی تر

جنسه 100 اودلاری را فقط میدهم 99 اودلار (((لازم به ذکر است قیمت واقعی جنس نامبرده با احتساب نرخ تورم و نوسانات نرخ ارز 3 تایش 10 اودلار بوده است))) بشتابید ای خونه دار و بچه دار  پول نقد ندارید ؟؟؟ اشکال ندارد چک هم قبول است. بشتابید بشتابید ای  قشر  زحمت کش کارمند و کارگر  جهنم و ضرر قسطی هم میدهم بشتابید بشتابید ..! ..مردم ده بالا نیز از خدا خواسته سریعا به سمت فروشنده هجوم برده و مشغول خرید شدند. چرب زبانی های فروشنده بحدی رسید که دیده شد عده ای از بانوان شوهر های خود را  از خانه بیرون انداخته  و گفته اند : میروی و یک قلم از این جنس را خریده و میاوری و گرنه امشب را  باید تشریف ببری و خانه ی مادرت این ها بخوابی. حتی مورد داشته ایم که خانمی از شدت عصبانیت به شوهر خود این چنین گفته است: مهرم ازاد جانم اجرا . بهادر خان قصه ی مابا دیدن این موارد میخواست خدا را شکر نماید که چه خوب شد عیال را نیاورده ام که ناگه گوشی اش زنگ خورده و تماس گیرنده کسی نبود جز عیال مکرمه ی بهادرخان . بهادر خان ان یل ارجمند با دیدن اسم عیالش بر روی  صفحه ی گوشی چنان از ترس از خود بیخود شد که تمام سبیلش یکجا ریخت . نا امیدانه به گوشی این چنین پاسخ گفت: سلام عزیزم .زن بهادر خان سلامش را خورده  سریعا پرسید: بهی (همان بهادر است اما مخفف شده) چقدر پول همراهت هست؟!بهادر خان با بی میلی هر چه تمام تر پاسخ داد:90 اودلار.زن بهادر خان با شماتت گفت: نخیرم دقیقا 101اودلار و 5 سنت و سه پنی همراهت است.بهادر خان با تعجب شروع به شمارش کرد و دید بله دقیقا همان است نه یک پنی این ور استنه یک پنی ان ور.بهادرخان با تعجب پرسید: چگونه فهمیدی؟!! نکند علم غیب داری؟!! زن بهادر خان در حالی که خنده ای مستانه ای  مینمود گفت:راستش این کار را از کتاب چگونه شوهر خود را مبهوت و ناک اوت کنیم یاد گرفته ام.
بهادر خان که زنش را خوب میشناخت منظور حرف های او را متوجه شده و پیش دستی کرد و گفت:اما این پول برای پرداخت قبض ها و و خرید مایحتاج خانه است. این بار اما عیال بهادر خان حسابی کلافه شد و گفت: بهی من مهم ترم یا قبض ها ؟!!! بهادر خان باترس و ممم کنان  گفت : حقیقتا شما. زن بهادر خان که کمی ارام تر شده بود گفت : افرین حالا شدی  همانی که من میخواستم حقیقتش امروز  شی عجیبی دیدم . بهادر خان پرسید:حتما دست اقدس  جاریت؟؟ زن بهادر خان با رد صریح این موضوع گفت: نخیر . اسم اقدس را هم نیاور که خیلی افاده ایست انگار از دماغ فیل افتاده است. راستش ان شی عجیب را دست گلاره جان دیدم بهادر خان این بار شاکیانه پرسید: همانزن رمال را میگویی دیگر؟!! عیال بهادر خان در پاسخ گفت : این ها همه اش شایعه است . گلاره جان مدرک فوق تخصص فال نسکافه و اب هویج بستنی گیری از دانشگاه دوشنبه ی قندهار دارد.
اصلا بگذریم پولت که کافیست و میدانم که جایی هستی که باید باشی پس یکی از همان شی ها عجیبه را خریده و میاوری .حتما هم صورتی باشد هااا. میخواهم سوختن بینی اقدس را موقع دیدنش ببینم و ...!. بهادر خان گفت: بله بله درک میکنم دیگر احتیاجی به ادامه دادن نیست چشم حتما یک دانه صورتیش را تهییه کرده می اورم. دیگر فرمایشی نیست؟!! زن بهادر خان که حالا دیگر در پوست خود نمیگنجید و برای سوزاندن اقدس جارییش نقشه ها میکشید پاسخ داد: نه عزیزم راستی برای پاداش این کارت ان یک اودلار مال خودت  برو  و  با ان هر چه خواستی بخر بهادر خان مظلومانه و متعجب گفت:اما 1 اودلار و 5 سنت و3 پنی بود هاا.زن بهادر خان با لحنی عصبی و حق به جانب گفت: بهی مواظب حرف هایت باش هااا کاری نکن ان یک اودلار هم ته جیبت نباشد.بهادر خان این بار در حالی که در دلش با خود میگفت : با این پول حتی به ادم ناسزا هم نمیگویند از همسرش خداحافظی کرد و گوشی را قطع نمود و سپس سریعا به سراغ ان فروشنده رفت و پرسید : این شی عجیبه چیست؟!! فروشنده پاسخ گفت: شمشیر فضایی .بهادر خان پرسید:شمشیر فضایی
چگونه شمشیریست؟!! فروشنده سریعا پاسخ گفت: همین که  گفتند: شمشیر فضایی  باید ده فرسخ دورتر بایستی برای اینکه این شمشیر خیلی تیز است و اگر بر فرق مادر فولاد زره هم بزنی ان را دو شقه میکند. بهادر خان که خودش هم مایل شده بود پرسید:از کجا معلوم این تیغ ها فضایی اند؟!! فروشنده با تعجب گفت :عجب حرفی میزنی هااا مگر فیلم جنگ های ستارگان را ندیده ای ؟ بهادر خان با تایید حرف های فروشنده باز پرسید : حالا که چه؟ فروشنده این ها هم همان است دیگر فقط بجای سیاه کاری های هالییودی این ها واقعیند نگاه کنید و روی این شمشیر را بخوانید (روی شمشیر  حروف عجیبی نقش بسته بود) اهالی ده بالا با دیدن این حروف خرق الساعه به تایید حرف های فروشنده پرداختند اما غافل از اینکه بهادر خان که چند صباحی را در ژاپن گذارنده و در انجا به بهادر کابایاشی شهرت یافته بود کمی هم به زبان چینی و ژاپنی تسلط دارد.بهادرخان با خواندن حروف روی شمشیر با صدای بلند و تمسخر امیزی گفت: عجب سیاه کاری هستی این جا که نوشته تولیدی اوس قدرت و چینگ چنگ یو پس چینی ست؟!!فروشنده که از بر ملا شدن رازش شوک شده بود و بهادر خان را هم مانع کاسبیش میدید بدون انکه اثار شوک را در خود نشان دهد سریعا گفت: ای ایها الناس بدانید و اگاه باشید که شهرت کشور  دوست و برادر چین به کهکشان اندرومدا هم رسیده است و حتی فضایی ها هم با دیدن تعداد زیاد درخواست های این شمشیر و تعریف های ائی تی  و بالا بودن هزینه های ساخت شمشیر فضایی در ولایتشان ساختش را سپردند به چینی ها تا برایشان شمشیر فضایی با تیراژ کهکشانی بسازند.بعد رو کرد به بهادر خان و گفت:مردم ازار مانع کسب است  اقا یا برو یا یا یکی بخر یا چنان با این شمشیر بهت خواهم زد که دو نیمه شوی بهادر خان با خود فکر کرد:بهتر است بدست فروشنده دو شقه گردد تا شب بی شمشیر به خانه برود و انجا زنش ریز ریز نصفش کند پس قرار را بر فرار ترجیح داد و گفت: نه قربان نفرمایید من خود اولین کسی بودم که به این شمشیر فضایی ایمان اوردم اصلا بیا این100 اودلار یکیش را میخرم  فقط صورتیش را بدهید .فروشنده که با دمش نارگیل میشکست گفت: سمعا و طاعتا. شهرام یک شمشیر فضایی بده خدمت اقا.بهادر خان که دل خوشی از مادر زنش  شمس الموک نداشت و قصد امتحان شمشیر را هم داشت با تماسی به شخص نام برده خواستار حضور هر چه سریع تر وی در ان مکان شد. با حضور شمس المولک بهادر خان سریعا با شمیشر بر فرق  او زد. اما اتفاقی  خارق العاده افتاد لیزر شمشیر خاموش شد و مادر زن بهادر خان هم اصلا تکان نمیخورد بهادر خان که این  اتفاق را بخاطر تمام شدن انرژی شمشیر به علت چغر و بد بدن بودن شمس الملوک مادر زنش میدانست مطمئن بود او را به دو نیم کرده است و پیش خودش میگفت :فقط کافیست او را مانند فیلم های بالیوودی اندکی فوت کنم تا قشنگ به دو نیم تبدیل شود .القصه بهادر خان رفت سر وقت مادر زنش با اولین فوت تمام دنده های بهادر خان شکست!!! حتما میپرسید چرا ؟!! میگوییم :فقط و فقط برای سالتو بارانداز 6 امتیازی شمس المولک . بله دیگر چغر بودن یعنی همین. وقتی داشتند بهادر خان را به بیمارستان منتقل میکردند بهادر خان به زحمت از فروشنده پرسید :خدا از تو نگذرد مگر نگفتی این تیغه ها فضایی اند پس چرا عمل نکردند زود پولم را پس بده شیاد. فروشنده با ذکر نکته ی طلایی جنس فروخته شده به هیچ عنوان پس گرفته نمیشود افزود:ای ادم بدشانس تیغه های من اصل فضا بودند اما حقا که مادر شوهرت فضایی تر بود خدا بدادت برسد.توجه توجه: لطفا برداشت های ضد فمینیستی از این داستان نشود موفق باشید.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:بهادرخان,شمشیر,فضایی,اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم, | 9:52 بعد از ظهر | نویسنده : Genius1994 |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.